خیلی دیر است . . .

خیلی دیر است . . .

خیلی دیر است . . .

خیلی دیر است . . .

ریزان باپیریان

گوشه‌ی خاطراتت، منو گریه‌هامو جا کن
شاید روزی ” آواز کلاغها ” تکراری شوند
و یاد برگریزان جوانیم، تو را پشیمان کند یا دلت به حال سرو خسته‌ای که برف تنهایی بر شانه‌هایش رخنه کرده است؛ بسوزد..

ولی بدان که دیگر دیر است. سبزی برگهایم را موریانه‌ها خشکاندند؛ و شاخه‌های جوانیم را تبرها بی سایه کردند ولی باز به امید آمدنت دلخوشم به ریشه‌ام‌؛ ریشه‌ای که با بذر چشمانت رویید و با اشک چشمانم آبیاری شد،
به امید اینکه روزی، شاید سایه‌بان تو باشم.خیلی دیر است . . .
زمستان به پایان میرسد و تو می‌آیی خیلی دیر است . . .
ولی بدان دیگر دیر است، چرا که من، سالهاست که به خواب چشمانت رفته‌ام و در تابوت زمستان به خاک سپرده شده‌ام..!
دیگر خیلی دیر است . . .

همچنین ببینید

نتیجه‌ی تقابل، تعامل و رقابت؛ در ارتباط با اهداف مدیریت شهری سقز

نتیجه‌ی تقابل، تعامل و رقابت؛ در ارتباط با اهداف مدیریت شهری سقز

نتیجه‌ی تقابل، تعامل و رقابت؛ در ارتباط با اهداف مدیریت شهری سقز بهنام نیک سرشت …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *