مرا ببخش
ریزان باپیریان
هر چه سعی در شیرین بودن میکنم تلختر و زهر مارتر میشوم …
گویی قلمم را در تنور عرق سگی مرد همسایه خواباندهاند و افکارم، بوی گند غسال خانه میدهد…
تمام عشق هایمان، ” هوس ” و تمام هوسهایمان از جنس دروغهای قشنگ شده است…
گرگها مقدس و قصههای مادر بزرگ تغییر کرده است…
دیگر کسی به فکر بیچارگی برههای کوکب خانم نیست، وهمه نان و شیر و پنیر و کره میخواهند دیگر کسی به فکر زخم دستان سرد دختر گل فروش نیست، و فکر هم خوابیش، خواب را از چشمان رهگذران ربوده و رابین هود، قهرمان دوران کودکیم، سکههای کلیسا را به تاراج برده است…
” آنشرلی برای سیر کردن خودش دیگر کار نمیکند و متاسفانه کار شده است…
“آلونک” اشعار شاملو حقیر شده است و افکار فروغ فاحشه خانه به نظر می آید…
شیرین به فکر پرنسس شدن و فرهاد به دنبال مناقصه کوه بیستون میباشد…
کجای قصه را به خواب رفتیم که فریادهای قیصر را دیگر کسی نمیشنود…
پسرک فقیر همسایه، عروسک دست سیندرلای تازه به دوران رسیده شده است و حتی با پدر و مادرش سر جنگ انداخته است…
وای بر من..!
در روزگاری که سجادههای رنگین از سجدههای ریاکارانه به ستوه آمدهاند و جادوی جادوگران نقاب صورت ما شده است، ” کورد و کورد زیستن ” را باید در افسانههای مادر بزرگ جستجو کرد..!
قصه تلخ ما بسر رسید، اما ذهنیت مردم ما به آنچه که باید، نرسید . . !
- وقتی مدرسه، نابرابری را تثبیت میکند . . ! - شهریور ۲۶, ۱۴۰۳
- پارک لاله سقز در معرض نابودی . . ! - شهریور ۱۲, ۱۴۰۳
- ۱۶۶ بار اهدای خون متوالی توسط فرد سقزی - مرداد ۲۸, ۱۴۰۳