نان و سگ
منصور شیخی
️ئاوات که تازه رسیده بود و کفشهایش پر از خارهای دشت و درِ زمینهای نخودی بود که در حال برداشتش بودند، روی سنگ بزرگی که آنجا بود نشست، روسری را که دور گردنش بود باز کرد، عرقش را پاک کرد و آن را روی پایش گذاشت.
گفت؛ آزاد! پارسال همین موقعها بود که کدخدا با امیرخان درب خانهی جگر خون رفته بودند تا برای کشته شدن دخترش رضایت بگیرند، جگر خون آنها را بیرون کرد و گفت دیگر جلو در خانهی ما نیایید.
آنها گفته بودند رضایت بده اما او گفته بود: خجالت بکشید، بجای اینکه پیگیر حق خون دختر من بشوید و نگذارید خونش پایمال شود، آمدهاید رضایت میخواهید.
تازه، شنیدهام به او پیشنهاد زمینهای بالای ده و کار برای پسرش در دارالفنون را داده بودند اما امسال که یک سال از این واقعه میگذرد هنوز کاری برای جگر خون بیچاره و همسرش که تا امروز رخت عزا را در درنیاوردهاند، نکردهاند!
️آزاد که از شروع حرفهای ئاوات تا آخر، لبخندی با نگاهِ عاقل اندر سفیه بر لب داشت، آهی کشید، نشست و درِ توبره را باز کرد و تکه نانی درآورد و آن را جلو سگش انداخت و گفت: باور میکنی یا نه، بلاتشبیهِ سگ، اینها سگ هم نیستند چون با یک تکه نان که جلوشان پرت میکنند، شرافتشان را هم میفروشند، صد رحمت به سگها که در ازای نانشان فقط نگهبانی میدهند و حداقل خودشان را نمیفروشند.
پسرِ خان که عیاشی و بی شرفیهایش کل روستاهای این منطقه را به ستوه آورده، آنقدر خیالش از جیره بگیرانش راحت است که میداند نهتنها تاوان کشتن این دختر بلکه کشتن کل دخترهای این منطقه را هم از او نخواهند گرفت.
تنها یک چیز را خوب میدانم، خدا آن روز را نیاورد که اگر مادران داغ دیده، بجای مردها بیل و چماق به دست بگیرند و خانهی خان و خانزادهاش را روی سرشان آوار کنند، آنوقت است که سوراخ موش هم برای امیرخان و کدخدا و آدمهایشان جایی برای پناه گرفتن ندارد . . .
- تاکسیهای اینترنتی،ناجیان حمل و نقل درون و برون شهری - اسفند ۲۵, ۱۴۰۲
- گاو شیرده، گوسفندان شیربرنجده . . . - اسفند ۱۲, ۱۴۰۲
- حجاببانها، درد یا درمان؟!چرا کسی آنها را گردن نمیگیرد - آذر ۷, ۱۴۰۲