پشه
قسمت دوم
منصور شیخی
وزیر که به مرحله کیش و مات با رئیس جمهور رسیده بود، اگر پنجرههای اتاق رئیس جمهور ضد گلوله نبود در آن لحظه خفت بار خود را از طبقه دوازدهم به پایین پرت میکرد.
رئیس جمهور که میدانست وزیر را لای دندانههای گاز انبر قرار داده است دستش را از روی میز برداشت و به صندلی تکیه داد و دست به سینه با لبخندی رضایت بخش او را نگاه میکرد تا جواب سوال ارتباط وزیر با ساخاروف روسی را مستقیم از زبان خودش بشنود.
صدای پیامک گوشی وزیر سکوت اتاق را شکست و آقای وزیر برای اینکه چند لحظهای خود را از نگاه دردآور رئیس جمهور پنهان کند گوشیش را در آورد و پیامک را باز کرد.
چشمهایش زاغ شد و یکدفعه رنگ و رویش باز شد و به نشانه رضایت از خواندن پیامک، بدنش را شل کرد و راحت روی صندلی لم داد.پشه … قسمت دوم
با لبخند به رئیس جمهور گفت؛ آقای رئیس جمهور ظاهرا این پیامک برای شما ارسال شده، ملاحظه میفرمایید گوشی رو تقدیم کنم؟!
رئیس جمهور که احساس میکرد وزیر میخواهد از موضوع به این مهمی تفره برود گفت؛ آقای وزیر پیامک رو بذارید برای بعد، لطفا جواب سوال بنده رو بدید!
وزیر که میدانست با این پیامک حیاتی میتواند جانش را سالم از مخمصه بیرون ببرد بدون هیچ توضیحی گوشی را روی میز، جلو دست رئیس جمهور گذاشت و گفت؛ چه حلال زاده، ساخاروف این پیام رو برای شما فرستاده.
رئیس جمهور که از شنیدن اسم ساخاروف تعجب کرده بود، گوشی را برداشت و شروع به خواندن پیامک کرد.
تعجب و بهتِ عجیبی عین بختک روی رئیس جمهور نشست.
بدنش داغ شده بود و از قرمزی گوشهایش معلوم بود که محتوای پیام چیزی بیشتر از یک خبر است.
نفس در سینهاش حبس شده بود و نمیدانست چه چیزی بگوید که برگ برنده را که برای وزیر رو کرده بود نبازد.
با عجله روی آستین رئیس جمهور نشستم تا پیامکی را که ساخروف ارسال کرده بود ببینم اما تا تصویر حروف روی گوشی با آن نور مسخرهاش برایم شفاف شد چند ثانیهای طول کشید و نتوانستم از قضیهی پیامکی که رئیس جمهور و وزیر را زیر و رو کرده بود سر در بیاورم و رئیس جمهور گوشی را آرام به دست وزیر داد و گفت؛ بشینید
توانستم تنها چند کلمه از پیامک را ببینم و کل موضوع برایم نامفهوم بود، کلماتی مثل کشتی tapo، پالت و دلار و شمش و از این چیزها . . .
اما ساخاروف روسی کیست و چرا تا اسمش به میان میآید حساسیتها بالا میرود؟!
ساخاروف اهل “سن پترز بورگ” بود و پانزده سال مسئول “کاگب” ( سازمان اطلاعات روسیه ) بوده و یکی از مخوف ترین نیروهای امنیتی روسیه، مشهور به مانتیس mantis یا همان آخوندک بالدار بود که در میان حشرات به بی رحمی مشهور است چون بدن شکارش را در حالی که زنده است و صحنه خوردن خود را میبیند، تکه تکه میکند و میخورد.
ساخاروف بعد از پانزده سال به وزارت خارجه میرود و تمامی سیاستهای برون مرزی روسیه را طراحی و رهبری میکند.
آمریکا ساخاروف را در لیست پنج روباه سیاست گذار جهان قرار داده بود و برای نفوذ به سیاست بیشتر کشورهای آسیایی، سر طناب ورود را به دست او میداد.
رئیس جمهور صندلیش را عقب برد و بلند شد و به سمت پنجره رفت و دستهایش را از پشت قفل کرد و گفت؛ چه بخوایم، چه نخوایم هردومون توی تور ساخاروف افتادیم، اونقدرم ازمون آتو داره که اگه بخواد جفتمونو به خاک سیاه میشونه . . .
وزیر که میدانست دهان رئیس جمهور پر از خاک شده و نمیداند چه چیزی بگوید که هم جایگاهش را پیش او حفظ کند و هم روی دهان وزیر را چفت و بس ببندد، وسط حرفهای رئیس جمهور پرید و از جایش بلند شد و پشت او رو به پنجره ایستاد و دستش را روی شانه چپ او گذاشت و گفت؛ نگران نباشید، ساخاروف فعلا با ما کار داره و خطری تهدیدمون نمیکنه، امیدوارم از این به بعد بیشتر روی من حساب کنید و بدونید که بیشتر از حفظ جایگاه و ابهت پیش بنده حقیر باید به فکر یه همکاری برادرانه با من باشید تا منافعمون به خطر نیوفته.
خدا حافظی کرد و درب اتاق را بست و از اتاق رئیس جمهور خارج شد و به محافظش گفت؛ به صفایی زنگ بزن بگو داریم میایم اونجا، شهلا رو آماده کن، میخوام میخو از زیر پاش بکشم بیرون . . .
سالها بود روی نقشه پشه شدن و وارد شدن به دنیای مخفی سیاستمداران کار کرده بودم و تمامی جوانب را دقیق و سانتیمتری محاسبه کرده بودم حتی به نحوه دسترسی به اینترنت و ارسال پیام و چگونگی دستیابی به رمزهای امنیتی برای باز کردن قفل گوشی و لپتاپ افرادی که میدانستم هرکدامشان چیزهایی برای مخفی کردن دارند که دست گذاشتن روی آنها میتواند دنیا را زیر و رو کند.
شب پس از برگشتن از خانه شهلا و ماجراهایی که در آنجا اتفاق افتاد بلافاصله وارد اینترنت شدم تا ببینم غیر از خوردن خون و نشستن روی بدن بو گندوی وزیر، از چه تغذیههای دیگری میتوانم استفاده کنم چون حسابی گرسنه بودم و انرژی بدنم رو به کم شدن میرفت.
یکدفعه چشمم به مطلب طول عمر خانواده پشهها افتاد و یادم افتاد که وِرد را اشتباه خواندهام.
وای چه اشتباه فاحشی!
فکر ریزترین مسایل را برای ایام پشه بودن کرده بودم اما تنها نکته و حیاتیترین آن را با نخواندن چند کلمه از جادو از دست داده بودم.
پشههای نر هفت تا ده روز عمر مفید دارند و پشهای ماده میتوانند تا شش ماه زندگی کنند.
من برای اینکه بتوانم از همه ماجراها سر در بیاورم باید پشه ماده میشدم اما از شانس گند و حواسِ پرتم، پشه نر شده بودم و با احتساب امروز، تنها شش روز از زندگی پشهایم باقی مانده بود.
چارهای نبود و دیگر به منابع جادو دسترسی نداشتم تا تغییر جنسیت بدهم و باید در شش روز باقیمانده به بیشتر و بهترین چیزهایی که میخواستم از آنها سر در بیاورم، دست پیدا میکردم. پشه … قسمت دوم
برای اینکه حداقل بتوانم این شش روز را زنده بمانم و انرژی کافی برای کار کردن روی پروژه داشته باشم، پرواز کردم و روی گردن وزیر که تازه خوابش برده بود بغل شاهرگش نشستم و با تمام نیرو سرم را عقب بردم و خرطوم دراز و تیزم را در پوستش فرو کردم و چشمم را بستم و شروع به بالا کشیدن و خوردن خون آقای وزیر کردم.
برای اینکه از خوردن شامم لذت ببرم خود را در کنار ساحل روی ماسهها در حال خوردن آب انار تصور میکردم اما چه فایده که خون، خون است و با آب انار زمین تا آسمان فرق دارد.
اینکه به بعضی از افراد میگویند فلانی چقدر خون تلخ است را در حالی که خون وزیر را میک میزدم متوجه شدم، به راستی اگر یک بیل ادویه کاری و فلفل سیاه و سس فرانسوی هم به خون وزیر اضافه میکردی بازهم تلخی آن تمام نمیشد.
نکته جالب اینجا بود که متوجه شدم قدرت تحلیل مواد موجود در خون را پیدا کرده بودم و میدانستم خون وزیر حاوی چه چیزهایی میتواند باشد و از چه تغذیههایی استفاده میکند.
مزه تلخی خون از مصرف کوکائینی بود که او هر چند ساعت یک بار آن را مصرف میکرد.
اما از ماجرای شهلا و اتفاقاتی که در خانه شهلا افتاد بگویم.
همانطور که قبلا هم گفتم شهلا چند سال پیش وقتی که وزیر، استاندار یکی از شهرهای مرزی بود، در دفتر او به عنوان هماهنگ کننده برنامههای روزانه مشغول به کار بود.
شهلا متاهل بود و چند ماهی از ازدواج با همسرش میگذشت، یک روز که وارد اتاق استاندار شد، آقای استاندار به او گفت؛ خانم سُرخی میخواید برا همیشه اینجا موندگار بشید و تا زمانی که من در این مقام هستم شما هم با خیال راحت مشغول به کار و گرفتن حقوق و مزایای بیشتر از رتبه فعلیتون باشید؟!
شهلا سُرخی که از این پیشنهاد شُکه شده بود با هیجان گفت؛ بله آقای استاندار، از خدامه، چجوری میتونم این محبت شما رو جبران کنم؟!
استاندار گفت؛ میخواید جبران کنید؟! پشه … قسمت دوم
شهلا گفت؛ بله هرچی که شما دستور بدید با کمال میل انجام میدم.
استاندار بدون مقدمه و یک و دو کردن گفت؛ از همسرتون جدا بشید و با من باشید.
شهلا دهانش از شنیدن پیشنهاد استاندار باز مانده بود، خشکش زده بود و هاج و واج به استاندار نگاه میکرد.
- تاکسیهای اینترنتی،ناجیان حمل و نقل درون و برون شهری - اسفند ۲۵, ۱۴۰۲
- گاو شیرده، گوسفندان شیربرنجده . . . - اسفند ۱۲, ۱۴۰۲
- حجاببانها، درد یا درمان؟!چرا کسی آنها را گردن نمیگیرد - آذر ۷, ۱۴۰۲