گاو شیرده، گوسفندان شیربرنجده . . .
✍️ منصور شیخی
ئازاد کمربندش را باز کرد و شکمش را کمی فرو برد و آن را سفتتر کرد و چوب دستیش را برداشت و تق و توق درب سراپا چوبی حیاط را باز کرد و گوسفندها را به سمت کوچه هی داد؛
هی، برو حیون، برو . . .
▪️گاهی آرام چوب را به پشت تعدادی از آنها میزد و هی میکرد. انگار آن همه گوسفند لشگری بودند که با کمترین اشارهی فرمانده به سمت مقصدی که برایشان آشنا بود میرفتند، بدون آنکه آن همه گرد و خاک که کل کوچه را برداشته بود، ذرهای نفسشان را اذیت کند.
▪️صدای، ئازاد، ئازاد، از پشت سر، ئازاد را برگرداند تا ببیند اول صبحی چه کسی پی او را گرفته است.
ئاوات بود، نفس نفس زنان، آمد و گفت؛ ئازاد! دیشب کدخدا به دیدن وثوق الدوله رفته و به او گفته؛ اگر میخواهی خودت و چهار نسل بعد از خودت هم از این گاو شیرده، شیر بخورید، باید بی اذن من انگشت به آب نکنی!
ئازاد! مگر وثوق دوله میخواهد چکار کند که گاوش آن همه شیر میدهد؟!
▪️ئازاد انگار این حرفها برایش تازگی نداشت و میدانست این داستان تکراری است، مثل همیشه با لبخندی پر معنا، در حالی که ردیف اول گوسفندها را نگاه میکرد گفت؛ ئاوات!
میدانی اگر به تعداد باشد، کل این گوسفندها از تعداد آدمهای این روستا بیشتر هستند و اگر بخواهند جواب هی هی من را ندهند و هرکدام سرشان را به طرفی کج کنند و بروند، من هیچ غلطی نمیتوانم بکنم؟!
▪️داستان روستای ما هم همین است، کدخدا چوپان است و سختی کارش، هی دادن به آن چهار، پنج گوسفند جلو است و بعد از آن، فرمان کل روستا و اهالی را دستش میگیرد.
▪️ئاوات! میدانی چرا این حرفها برایت تازگی دارد؟! چون گوشهایت قبلاها کر بود و نمیشنیدی و عین این گوسفندها هیِ کدخدا را میخوردی . . .
حداقل این گوشهای لامصبت را که تازه تکان خورده، باز نگه دار که دستکم یک گوسفند از گلهی آن از خدا بیخبر کم بشود.
- تاکسیهای اینترنتی،ناجیان حمل و نقل درون و برون شهری - اسفند ۲۵, ۱۴۰۲
- گاو شیرده، گوسفندان شیربرنجده . . . - اسفند ۱۲, ۱۴۰۲
- حجاببانها، درد یا درمان؟!چرا کسی آنها را گردن نمیگیرد - آذر ۷, ۱۴۰۲