ای آتش؛ از جان فرزندان زاگرس چه می خواهی؟
برای فرزندان زاگرس؛
شریف باجور، البرز زارعی، مختار خندانی، یاسین کریمی، بلال امینی
ای آتش؛ به تاوان کدامین گناه فریادت را بر سر زاگرس فرو می ریزی؟
تو از تبار ازلی، تو نوری، تو گرمایی، تو ریزش اشک های زمینی
بگو غرشت بر دل زاگرس برای چیست، کدام گم کرده ات را می خواهی و می خوانی که فغان و فریاد درختان بلوت “شریف باجور” را به یاری خود فرا می خواند؟
کدام نا شرفی باد بی شرمی را به جانت انداخته که “بوزین و مرخیل” برآشفته، “بلال و مختار و یاسین” را فریاد می زنند؟ ای آتش؛ از جان فرزندان زاگرس چه می خواهی؟
این را خوب بدان
به زرتشت خواهم گفت که آتشت “البرز زارعی” را به قربانگاه زاگرس کشاند.
به فَروَهر می گویم که آتش، مختار و بلال و یاسین را چه بی رحمانه به آتشگاه کشاند.
سالهاست شاهو سر سکوت و سردی فرود آورده و برف های زمستان را از روی خود بر نمی دارد که آتش از او قربانی نخواهد.
می دانم، خوب می دانم، اهریمن تو را شعله ور گردانید، اوست که سال هاست در گوش تو می خواند که شال از کمر نیاکان زاگرس برکنی تا حجب و حیای شاهو را لکه دار کنی.
نه، اینبار به زرتشت نمی گویم، به اهورا می گویم، که خون فرزندان زاگرس را در زبانه های آتش دیدم، با چشمان خودم دیدم که رنگ شعله های زردش را بر روی قرمزی زبانه ها می کشاند که خونابه های قربانگاه را بپوشاند،که جیغ های سنجاب حامله درخت بلوت مرخیل را در خود گم کند.
می گویم، با گریه می گویم، با فریاد، با التماس که ؛فرزندت ( آتش ) به حق خواهی چه آمده ؟
پیراهن از تن می درم و لخت و عریان رو به آتشگاه زانو می زنم، اوستا را روبه آسمان پر از دود درختان بلوط می گیرم و با پژواک فریاد های ” شریف و البرز و مختار و بلال و یاسین ” فریاد می زنم؛
“سردت باد ای قتلگاه فرزندان زاگرس”
- حجاببانها، درد یا درمان؟!چرا کسی آنها را گردن نمیگیرد - آذر ۷, ۱۴۰۲
- پرده ی آخر… - مهر ۲۲, ۱۴۰۲
- آرمیتا گراوند ،سوالی که باید واضح به آن پاسخ داد - مهر ۱۵, ۱۴۰۲