مافیای شهر ( صفحه چهارم)
استان سقز؛ ۱۴۳۲/۴/۴
ادامه صفحه سوم، استاندار دستگیر میشود
منصور شیخی
دکتر شکوفه و شمس روی میز و صندلی گرد دو نفری روی تراس باغ بهزادی مینشینند.
دخترهای باغ بهزادی کنار استخر در حال شنا و بازی هستند، دکتر خورشیدی هم طبق معمول تا خرخره کوکائین و مشروب خورده و ایستگاه خنده دخترهای باغ شده است.
●شمس رو به استخر لبخند مرموزانهای میزند و به دکتر میگوید؛ خب از خودتون بگید، لابد حرفای مهمی برای گفتن دارید!
○ خانم شمس؛ من رو فراهانی اینجا فرستاده.
شمس چشمهایش از تعجب از حدقه بیرون میزند و دهانش نیمه باز حتی بدون کشیدن یک نفس کوچک به چشمهای شکوفه خیره شده است. مافیای شهر ( صفحه پنجم)
○بله میدونستم براتون عجیبه ولی واقعیت داره، فراهانی نمُرده.
● الان کجاست؟!
○ مهم نیست کجاست، هر جایی میتونه باشه، حتی توی این مهمونی.
شمس به این شک نداشت که فراهانی حتی میتواند بدون اینکه دیده بشود در این مهمانی حضور داشته باشد.
شمس با دستهای خودش سم را در قهوه فراهانی ریخته بود، گواهی فوت فراهانی را دکتر خورشیدی امضا کرده بود، خودش در مراسم خاکسپاری حضور داشت، با چشمهای خودش میدید که خروارها خاک را روی جنازه فراهانی ریخته بودند.
با انگشت روژ لبی را که روی لیوان مانده بود محکم و آرام پاک میکرد و دکتر را که رو به او با خیال راحت لم داده بود و مستقیم به چشمهایش خیره شده بود و لبخند مطمئنی روی لبش بود، نگاه میکرد.
● دکتر، میدونید که این شوخی میتونه براتون گرون تموم بشه.
○ بله میدونم
● از من چی میخواید؟
○ طلا، طلاهایی که با فریزاد هر روز همراه تُنها خاک با کامیون از سقز بیرون میره، امیدوارم با برآوردهای فراهانی این معدن حالا حالاها طلا داشته باشه، البته اگر مثل قبل اونارو آروم و بی سرو صدا استخراج کرده باشید.
● و دیگه؟!
○ خانم شمس! میدونید که توی این تیم چند نفر نیاز به عوض شدن دارن و احتمالا لازم نیست بهتون متذکر بشم که تیم رو باید اونجوری که فراهانی میخواد بچینیم. استاندار، خورشیدی، عقبری و یکی دوتای دیگه توی این تیم اضافی هستن، بقیه هم که فعلا مشکلی ندارن.
شمس میدانست فراهانی او را زنده نمیگذارد اما باید این بازی را ادامه بدهد باید خود را به جادوی فراهانی بسپارد، یک بار بعد از چهار سال همخوابی با او توانسته بود در یک فرصت چند دقیقهای نقشه قتلش را پیاده کند، اما اینبار فرآهانی در سایه است و نمیتواند حتی عکسش را هم ببیند.
دکتر شکوفه در هواپیما
لرزشهای هواپیما به خاطر نامساعد بودن هوا، دکتر شکوفه را از روزهای صحبت کردن با شمس بیرون میآورد، سرش گیج میرود، جدیدا درد میگرنش بعد از مصرف مشروب اعصابش را با هم ریخته، قرصش را از کیف در میآورد و بدون آب قورت میدهد. مافیای شهر ( صفحه چهار)
چشم بند را پایین میآورد و ناخواسته به روزهای سقز بر میگردد.
امروز جشن فارغ تحصیلی دانشجویان دانشگاه پزشکی سقز است، در حال مرور کردن مطالبی است که میخواهد آن را در سخنرانیش بگوید.
تلفنش زنگ میخورد، شمس؟!!
پاسخ نمیدهد، دستبردار نیست، پیام میدهد، اتفاق بدی افتاده!
بیرون میرود و با شمس تماس میگیرد.
○ بله خانم شمس، اتفاقی افتاده؟
● استاندار رو دستگیر کردن.
○ استاندار؟ چرا؟
● نمیدونم، کسی هم جرات نداره با گوشیش تماس بگیره، فریزاد میگه به من زنگ زده و گفته که برام وثیقه بیارید، ما هم به بهزادی و کماندار گفتیم و دارن براش وثیقه میبرن.
○ مگه سیاوشی ( دادستان ) در جریان نیست؟
● نه، میگه من روحمم خبر نداره، ولی دارم تلاشمو میکنم.
○ خانم شمس! همسرتون، منصوری، فک نمیکنید این جریان از اون آب میخوره؟
● نه، منصوری از افراد پوششی ما هستن.
○ باشه، ممنون که خبر دادید، منم پیگیر میشم، خبری شد بهتون اطلاع میدم.
دکتر شکوفه با فراهانی تماس میگیرد، ●گوشی را بر میدارد، آرام میگوید؛ دکتر بذار قضایا به روال عادی بره جلو، استاندار باید دستگیر میشد تا ما به کارمون ادامه بدیم، بعضی وقتا باید به الهه شانسمون قربانی بدیم.
○ آخه ما چی، ما رو لو نمیده؟!
● فراهانی با صدای دو رگه و آرامش میگوید؛ دکتر نترس، استاندار کسی رو لو نمیده، به شمس زنگ بزنید و بگید نگران نباشه، انبارها خالی شدن، من فعلا با شمس کار دارم، نمیذارم دمش لای تله بره.
تلوزیون محلی در حال پخش اخبار دستگیری استاندار است؛
منبعی که نخواسته نامش فاش شود میگوید، استاندار در تولید قطعات تقلبی خودرو، خرید و فروش مواد مخدر، زمینخواری، استخراج معادن محلی، قاچاق کالا و ارز، خروج عتیقه جات، چاپ اسکناسهای تقلبی و پولشویی و بسیاری از جرایم دیگر دست داشته است.
- تاکسیهای اینترنتی،ناجیان حمل و نقل درون و برون شهری - اسفند ۲۵, ۱۴۰۲
- گاو شیرده، گوسفندان شیربرنجده . . . - اسفند ۱۲, ۱۴۰۲
- حجاببانها، درد یا درمان؟!چرا کسی آنها را گردن نمیگیرد - آذر ۷, ۱۴۰۲