بس کنید کشتار کولبر‌ها را ‌. . .

بس کنید کشتار کولبر‌ها را ‌. . .

بس کنید کشتار کولبر‌ها را ‌. . .

بس کنید کشتار کولبر‌ها را ‌. . .

برای خانواده‌های سیاه پوش “رزگار” و هزاران کولبر بی گناهی که قربانی شلیک تفنگ‌های بی قانون شده‌اند.

✍ یادداشت سردبیر

شب مهتابی و ساکتی بود و نیازی به دوربین‌های دید در شب نبود.
گروهبان آرام درِ گوش سروان گفت؛ انگار دارن میان، صدای پاهاشونو می‌شنوم. بس کنید کشتار کولبر‌ها را ‌. . .
سروان گفت؛ ایست میدم، اگه کوله‌‌هاشونو انداختن که هیچ، اگه با کوله فرار کردن، یکی از نفرات وسطو بزن . . .
گروهبان لبخندی زد و نگاهش را به تاریکی کوه بست و ضامن را برای شکار آزاد کرد و گفت؛ بوی باروت را دوست دارم . . .

این مردم آنقدر کوله‌بار غصه‌ی کولبران را روی دوش گذاشته‌اند که تا صدای پای کولبری را می‌شنوند، دلشان می‌لرزد که پشتبندش صدای گوله‌ای را که از تفنگ مامورکی شلیک می‌شود، نشنوند. 

مامورکی که نه خودش و نه مافوقش نمی‌فهمند که انسان تنها یک واژه نیست که با گلوله بتوان کلماتش را جابجا کرد و آن را روی زمین ریخت و با خونش کلماتش را رنگ کرد و اگر هم نتوانست آن را جمع کند خانم معلم از نمره‌ی کاردستیش کم نکند.

وقتی نماینده‌ی مرز نشینان خبر از وجود اسلحه و مشروب در کوله‌ی کولبران می‌دهد، مامور و سربازک هم از خدا خواسته دنبال بهانه‌ای برای فشار دادن ماشه هستند و می‌گویند؛ نمی‌شود نماینده‌شان که از خودشان است برایشان پاپوش درست کند. آنوقت است که شلیک‌های فی‌البداهه بر اجرای قانون بکار گیری سلاح، چربشی لذت بخش خواهد داشت.

روزی نیست که صدای هاوار مادر کولبری را که خاک قبر پسرش را روی گیس‌هایش می‌ریزد و خدا را داد می‌زند، نشنویم.
روزی نیست پیرمرد عصا به دست، همان پدر کولبری که چشم‌هایش همیشه کاسه خون است و داغ جگر سوخته‌اش را با اشک‌هایش مرهم می‌کند، نبینیم.
روزی نیست که فریاد همسر کولبری که جان رفیق راه را برای دردهای بی درمان زندگی، روی کوله‌اش گذاشت و امروز بجز مشتی خاک از قبر او چیزی برای درمانِ دوصد چندان شدن دردهایش ندارد، چشم‌هایمان را پر از اشک نکند.
روزی نیست که فغان کودک کولبری که برای دیدن صورت بی جان پدر برای آخرین وداع زجه می‌زند، دلهایمان را چنگ نزند.

بس کنید این جنگ خاموش را که به بهانه قانون، کولبر را پشت خاکریز دشمن گذاشته‌اید و از تک تک چکاندن‌ ماشه‌هایتان رو به او لذت می‌برید.

اگر دادسرایی، سرای داد این همه خانواده‌ی بی سرپرست می‌شد و ماموران ضد قانون را نه به جرم سرپیچی از قانون بلکه به جرم دشمنی با این آب و خاک سزا می‌داد، دیگر احدی زاگرس را قتلگاه کولبران کوردستان نمی‌کرد.

بس کنید، دیگر بس کنید این نسل کشی را، این هولوکاست مرزی را . . .،
از آه پدران و مادران جگر سوخته بترسید . . .
از آه همسران سیاه پوش بترسید . . .
از آه کودکان یتیمی که تا آخرین روزهای زندگی سگ مرگیشان شما را نفرین می‌کنند بترسید . . .
بترسید از روزی که کائنات خدا بچرخد و تمامی این آه‌ها را روی سر پدر و مادر و همسر و بچه‌هایتان آوار کند.

این‌ها فقط کولبر هستند، کوله‌هایشان پر از داستان نابرابری و نبود تقسیم فرصت‌ها و شعار رفاه است و بجای گرفتن پیامک واریز حقوق ماهانه‌‌ای که شما سر سفره‌ی بچه‌هایتان می‌برید، پیامک تسلیتِ تصمیم سیاه شما را سر سفره‌های بی نان بچه‌هایشان می‌برند.

  “کشتار کولبران را متوقف کنید و دیه‌ی خانواده‌‌‌‌های بی سرپرست کشته‌ شده‌گان را بدهید”

منصور شیخی

همچنین ببینید

پارک لاله سقز در معرض نابودی . . !

پارک لاله سقز در معرض نابودی . . !

پارک لاله سقز در معرض نابودی . . ! یکی از شهروندان شیفته‌ی طبیعت و …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *