به‌ یاد او که‌ جلال شعر بود، به مناسبت اولین سالمرگ شاعر لحظه‌ها
به‌ یاد او که‌ جلال شعر بود، به مناسبت اولین سالمرگ شاعر لحظه‌ها

به‌ یاد او که‌ جلال شعر بود، به مناسبت اولین سالمرگ شاعر لحظه‌ها

به‌ یاد او که‌ جلال شعر بود
به مناسبت اولین سالمرگ شاعر لحظه‌ها

جلال ملکشا که بود

به قلم ایرج بهرام نژاد

جلال ملکشا در سال ۱۳۳۰ در روستای ملکشا علیا از توابع بخش مرکزی شهرستان سنندج در استان کردستان دیده به هستی گشود شد. تحصیلات ابتدایی را همان روستای زادگاهش به پایان رساند و برای ادامه تحصیلاتش از روستا به سنندج آمد تا
دوران تحصیلات خود در مقطع راهنمایی و متوسطه در سنندج ادامه دهد.

عشق به شعر و سرودن در ذهن جلال از همان دوران دریافت دیپلم ادبی در سنندج آغاز شد، نخست به سرودن شعر و نثر به زبان فارسی پرداخت و با مطالعه آثار بزرگان آن دوران، خود را مسلح به نگارش اصول ادبی نموده و آثار زیبایی از خود به یادگار نهاد و هرچه در زمینه ادبیات آموخته تر می‌شد اندک اندک استعداد خود را در زمینهٔ ادبیات کوردی پرورش داده و آثاری را به زبان کردی و گویش سورانی به تجربه نشست.

جلال برای ادامه زندگی نیازمند همزیستی با کسی بود تا لحظه های تنهایش را پر کند از مهربانی و زندگی از این رو بود که با خانم بهیه اژدر نژاد پیمان عاشقی بست تا روزگار ساز عشق و زیستن را برایش بنوازد که حاصل زیستن او با این خاتون سه فرزند بود به نامهای کاوه، شاهو و نیما، که کتاب  زندگی جلال را معنا بخشیدند، زندگی این شاعر نامور کورد فراز و نشیب‌های بسیاری دارد که در این نوشتار مجال پرداختن بران
نیست، در رژیم پهلوی اشعار و سروده‌های جلال به مذاق حکام وقت خوش نیامد واز این رو بود که او را دستگیر و زندانی می‌کنند بر اساس روایات محققین و عزیزانی که در زندگی این شاعر کورد قلم فرسایی کرده‌اند می‌نویسند در آن زندان برای در هم شکستن شخصیت اجتماعی و شعری او دام اعتیاد را
بر سر راه جلال گسترده که دردا او نیز دراین دام اسیر شده و این رنج تا واپسین روزهای عمر، او را آزار می‌داد اما این دام و اعتیاد نتوانست روح عاصی و تشنه جلال را خدشه دار کند و همچنان قلمش در اعتراض به مشکلات آن عصر نبود، آزادی و دموکراسی آرام ننشسته و همچنان بی مهابا می نویسد و می سراید، شعرهای جلال به دو زبان کردی و فارسی منتشر می‌شد، اشعار ملکشا ساده، بی تکلف و سرشار از معنی‌اند، رنج‌های زندگی جلال تاثیر عمیقی بر اشعار او گذاشته و این درد و رنج را می توان به وضوح در اشعارش  مشاهده کرد.

اشعار جلال از یک طرف حوزه‌هایی چون بیان دردهای انسانی، ضعف‌های موجود در جامعه آن روزگار، نابرابری‌های اجتماعی و از طرف دیگر حوزه‌هایی چون بیان حالات شخصی، دردهای روحی، فشارهای زندگی را در بر می گیرد.
اشعار جلال در حوزه دوم، عمیق، استوار، سنجیده و متکی بر دانسته‌های استوره شناسی وی می باشد. دیدگاههای فلسفی جلال
و آشنایی وی با اساطیر جهانی او را در میان دیگر شاعران آن عصر متمایز می سازد.

شعر ملکشاه هیچگاه در برابر هیچ سنت و روزمرگی‌ای سر فرود نیاورد نه آلام دوران و نه فقر و نداری، همین خصوصیت موجب شده است که اشعارش همیشه بوی تازگی داشته باشند و چونان پیراهنی خوش پوش در ذهن هواداران شعر به یکدیگر هدیه می‌شد.
جلال و عشق دو واژه حیات یافته‌ی زندگی است که در ناملایمات زندگی مدام در اوراق
شعری شاعر حضور داشته و هرگز رنگ نباختنند.

عشق رمانتیک در شعر جلال در گرو رهایی از جور و استبداد است، ملکشا استبداد را مانعی بر سر راه رسیدن به رهایی و به معشوق خیالی اش می داند. از خود گذشتگی و فداکاری برای رسیدن به هدف و آنچه که باید باشد هیچگاه از شعر ملکشا کسر نشده و دوشادوش رنج مردم هم آواز بوده و سروده است جلال همزمان با انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ دست از تلاش ادبی بر نداشت و عیلرغم مشکلات عدیده زندگی تصمیم میگیرد با انتشارات صلاح الدین ایوبی بعنوان
روزنامه نگار و نویسنده فعالیت کند که حدودا
نزدیک به سیزده سال همکاری نمود ودر بخش
ادبی نشریه کوردی سروه قلم‌فرسایی کرد، اما
از آنجا که روح عاصی و تشنه او سیراب از نوشتن و سرودن نمی‌شد با تغییر شرایط روزگار به اربیل عراق رفته و مدتی نیز بعنوان سردبیر نشریه کوردی پرشنگ قلم زده و فعالیت می‌کند.

اما بازهم تقدیر و سرنوشت و مشکلات بی پایان زندگی آمان از او بریده و نهایتا به زادگاه خویش بر گشته و در گوشه عزلت و تنهایی می‌نگارد هر آنچه را که سرنوشت بر سر او آوار کرده است.
در طول حیات خود جلال ملکشا بسیار کوشید تا آثار خود را جمع آوری و آنها را منتشر کند. یکبار از او پرسیدم چرا سر و سامانی به سروده‌ها و داستان‌هایش نمی‌دهد لبخند سردی لب گفت؛ بیش از ده مجموعه شعر و داستان خلق کرده ام که به دلیل مسائل مالی و ممانعت از نشر نتوانستم آن‌ها را منتشر کنم . آثار که تا به امروز از این شاعر منتشرشدهٔ در قالب کتاب عبارتند از ( زڕهٔ زنجیری وشه دیله‌کان، صدای زنجیر واژه‌های اسیر) مجموعه شعر کُردی؛
کاره‌سات (فاجعه)، مجموعه داستان کوتاه به کُردی و آوازهای فصل اضطراب (اشعار فارسی)

در وقت تهیه و نگارش این گزارش چند تن از دوستان گفتند که اشعار این شاعر گرانسنگ به چند زبان دیگر ترجمه شده است ومن هرچه در دنیای مجازی سرچ کردم تا در گزارشم بنویسم به چه زبانهایی ترجمه شده متاسفانه در جایی ثبت نشده بود و این هیچ چیز از ارزشهای شعری این شاعر بزرگ نمی کاهد، یکی دیگر از دوستان در مورد استاد شیرکو بی‌کس که در خصوص اشعار استاد ملکشا نظر داده بود در جستجو در مورد نظر استاد شیرکو درباره جلال ملکشا در اینترنت به نوشته‌ایی برخوردم که عیناً آنرا روایت میکنم در نظر آمده است که:
استاد شیرکو بیکس گفته شعر ملکشا سبب توسعه و پیشرفت زبان و ادبیات کردی شده و زبان او، زبان رسا و دقیق در صفحه ادبیات ما است، شعر او از دل برمی‌خیزد و بر دل می‌نشیند، آنچه که اهمیت دارد آثار زیبا و دلنشین از این شاعر مردمی است که برای نسل جوان بیادگار مانده تا بزرگان خود را در عرصه هنر بیشتر و بهتر بشناسند چون کردستان همیشه در عرصه شعر بزرگان زیادی داشته است که متاسفانه امروزه روز هراز گاهی نامی از آنان برده می.شود، مثل استاد مرحوم سید ابراهیم ستوده غزلسرای کورد که مدتها بعنوان رئیس انجمن شعر و ادب ایران افتخار حضور داشتند و از مفاخر کردستان بشمار می آیند، این خطه از ایران سرزمین هنر و علم و ایمان و عرفان از دیر باز بوده و خاتونی چون مستوره را در دامن خویش پرورش داده که دویست سال پیش این بانو تاریخ نگار شاعر و شرع نویس نمونه بارزهنر و فرهنگ در کردستان است و #جلال نیز یکی از این بزرگان بود که متاسفانه زندگی پر آشوب و پر فراز و نشیب او رخصت نداد تا از آثار او بهرمند شویم بیماری و تنهایی ملک غذای او شده بود و بارها مجبور به بستری شدن گردید تا اینکه قلب عاشق او دردهم مهرماه در فصل زرد پاییز در سن شصت و هشت سالگی به آرامش ابدی رسید و در خاک سرد زادگاهش در روستای ملکشان ابدی شد.

جلال ملکشا، شاعر و نویسنده و روزنامه نگاری بود که آلبوم خاطرات ما از لحظه های شیرین با او بودن پراز روایت و مهربانی است. برای نگهداری نام این بزرگان باید نسل آینده و جوان امروز را با آثار و اندیشه های آنان آشنا کرد و تلاش کنیم تا آنجا که برایمان مقدور است فقط در خصوص آثار یک هنرمند کنکاش کنیم نه زندگی خصوصی آنان نام جلال که بحق جلال شعر بود جاودانه باد و برای لحظه‌ای بودن با شعر این نامدار اثری از وی را بیادش می‌خوانیم:

مردم شعر می‌خوانند
تاک برای زینت باغ نیست
اگر بود من مست نمی‌شدم
با دیدن سیمای شرابی رنگ باغبان از دور!
حضور قاطع خورشید را
از فتو سنتز بپرسید
و نطغ زمین…
ماه حتی می‌تواند
پیکر خونین لورکا را
در برابر چشمان مضطرب جوخه اعدام
در شولای خود بپوشاند
هر خانه‌ای
بی حضور تو نامفهوم است
و بی طنین گام‌های تو
هزار مجتمع غیر مسکونی کور!
و هیچ کارگری
بدون تجمع یک خانواده
آجری بالا نمی‌اندازد
اما شعر
برای رفع کسالت نیست
قلب نرودا
در سنگر آلنده می‌تپد
و در دهان دوخته فرخی
قصیده‌ای به قاعده تفنگ
بیداد خانه رضا خان را
هدف گرفته است!
این داروی رنگ پریده بی بو و بی خاصیت
در شیشه های قشنگ و چشمگیر
نسخه پزشکان حاذق بنیاد راکفلر است!
دیکته اساتید مومیایی سازی:
دوستان! پرندگان آسمان سوم را اهلی کنید
طوطی حرف می‌زند
برای اینکه حرف زده باشد!!
طوطی نه مفهوم لغت را می داند
نه معنای آزادی را…
نه از وطن فراموش شده خود خاطره‌ای به یاد می آورد
طوطی انتر ناسیونا لیست نیست
طوطی دلقک دهکده جهانی آقای مک لوهان است!
عقاب در کوه و
غریوش در دشت
عقاب به ایجاز سخن می‌گوید
و مخاطبش دنیاست!
و مخاطبش حتی
دلقک طوطی واری
آویخته بر میخ ایوان قهوه‌خانه‌های بیکاری
در همان دهکده جهانی آقای مک لوهان!
بنابراین
مردم شعر می‌خوانند
تفنگ‌های گرسنه
به مغز شاعران می اندیشند
و هنر چشمه های معجزه است
در کویرهای توسعه یافته قرن بیست و یکم!

همچنین ببینید

ئەمڕۆ هاوکاتە لەگەڵ کۆچی دوایی "شێرکۆ بێکەس" (شاعیر)

ئەمڕۆ هاوکاتە لەگەڵ کۆچی دوایی “شێرکۆ بێکەس” (شاعیر)

ئەمڕۆ هاوکاتە لەگەڵ کۆچی دوایی “شێرکۆ بێکەس” (شاعیر) زیندوو هەیە هەموو ڕۆژێ لەبەرچاون و ناشیان‌بینم …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *